میون دم دمای تموم شدن شهریور و رسیدن پاییز … دم دمای یه غروب تابستونی خنک … گذشته از شهریور و نرسیده به مهر … حدودای ساعت هفت و سی دقیقه عصر … من برگشتم اینجا …
از همهمهی فیسبوک و اینستاگرام و توییتر و … دوباره برگشتم به وبلاگنویسی به سبک و سیاق قدیم …
«من، هر آن قدر که آدم رفتن نیستم، آدم ایستادن و شکست خوردنم، تکه تکه شدن، شکنجه شدن، اسیر شدن، نفس کشیدن و زنده نبودن، به پا نشستن، درد کشیدن! تا کی را نمی دانم، شاید همین باهار که می آید یا درست همان جا که #شاملو بعدش گفت «نازِ انگشتای بارون تو باغم می کنه، میون جنگلا طاقم می کنه» و مهم نیست دیگر این شهر شاعر ندارد، عاشق ندارد، پائیز ندارد، معجزه ندارد!(اگر معجزه نداشته باشد؛ چشمانت چه می شود؟) خیلی های دیگر را هم ندارد که اگر داشت که دیگر #محمدمختاری با صدای لرزان و بغض همچ وقت نمی خواند «کسی ناایستاده است این جا یا آن جا، پس کجای لبت آزادم کند».»
پ.ن ۱:من آمدهام وای وای :))
پ.ن ۲: قسمتی از اولین نوشتهای که بعد از بازگشت مجددم به وردپرس خوندم به پستم میومد و نوشتمش از وبلاگ پلاک ۸۰
پ.ن ۳: اٌمید که بازگشتم مجددم کمکم کنه که دوباره بتونم بنویسم … امید است که آزادانه بتونم بنویسم و امید است که اگه اینجا رو میخونید بدون قضاوت و پیشداوری بخونید و اگه میخواید کامنتی بدید با اسم و نام حقیقتون باهام حرف بزنید و پشت نقاب فحش ندید :)) ناراحتم میکنه :)
درود 🍀